رادوینرادوین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

داستان جوانمرد کوچک

سیسمونی

1391/6/19 1:15
500 بازدید
اشتراک گذاری

شیرینی زندگی , پسمل عزیزم از حالا برای اومدنت لحظه شماری میکنم چون دیگه کاملا باورم شده که

عشقم تو دلم جا خوش کرده .هورا

اینروزا همگی در تکاپو هستیم. من و تو و بابایی از اونروزی که اومدیم ایران تو خونه ی پدر جون زندگی

میکنیم تا نقاشی و بازسازی خونهی سه نفرمون تموم بشه ,بیشتر روزا یا با بابا برای خرید وسایل خونه

میرم و یا با ماماناز و خاله مهسا برایخرید لوازم تو میرم. عزیزم برای من خیلی سخته ولی مجبورم که

تحمل کنم پس

 

 

تو هم لطفا با من همکاری کن و قوی باش.

 

الان تو ماه مرداد هستیم و کلی از کارامون مونده دل مامانی هم عین بادکنک روز به روز داره بزرگ و بزرگتر

میشه نیشخند 

25 مرداد 1390 وقت سونو دارم میخوام ببینم تو کی میای بس که عجولم .ر 

بعد از دیدن سونو دکتر گفت نی نی شما اوایل مهر به دنیا میاد حالا دیگه شمارش معکوس تا مهرررررر.

گلپسری بابایی میگه چه خوب میشه نینیمون تو شهریور به دنیا بیاد تا از درس عقب نمونه ,دکتر هم گفت

تو سونوی اخر زمان قطعیرو میگم.

امروز  دکتر گفت تولد اقا پسرتون 5 مهر ماه ولی چون نینی کامل شده میتونید 31 شهریور زایمان کنید. 

 عزیزکم  ما حالا تو تکاپوی چیدمان اتاقتیم  وای که چه حالی داره

اینم چندتا عکس از اتاقت, گلک من من از تک تک وسایل و لباسات عکس نمیذارم  چ.نکه خیلی زیاد

میشه و بعدشاوه.

 

 

 

 

 

 

اولین ماشین پسرموناینم نصف اتاقتکاناپه ی عشقمون و مهمونشاینم یه ماشین دیگهاسمون پاک و پر ستاره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)