رادوینرادوین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

داستان جوانمرد کوچک

خلاصه ی داستان مامان و بابا وقتی که تو نبودی

1392/7/18 1:57
1,027 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچکس نبود  دختری بود به اسم مونا

که برا کاراموزی قرار شد بره یه شرکت داروسازی و همچنین پسری بود

به اسم علی که مدیر مالی اون شرکت بود. 

خلا ا ا صه این دوتا همدیگرو دیدن و با اجرای تمام مراسم سنتی بعد 

از یکسال و نیم کمتر قصه ی عشقشونو شروع کردن. علی از همون روز

اول قصد ادامه ی تحصیل بود و مونا غصه ی دوری از خانوادهاش رو

داشت 

 و بالاخره بعد از چند سال این دو عازم کشورغریب شدن (کشور

هفتادو دو ملت).البته اول

مونا رفت و بعد از دو ماه علی. 

این دوتا سه سال تو هند موندن. مونا بدخلق و غمگین بود ولی علی

تلاش میکرد تا اونو از این حال خارج کنهحالا یا با فرستادنش به ایران و یا با

مسافرتهای داخل کشور البته اگر جفتشون بیکار بودن.

سرانجام این دوره ی تحصیلشون تموم شد و با کلی خاطره های تلخ

و شیرین و اشنا شدن با دوستای خوب ایرانی و خارجی به ایران برگشتن

البته با یه مهمون کوچولو تو دل مونا.

 

 

مونای هندیاینم چند تا عکس از این قصه و همچنین دوران بچگی :

چندیگرفارق التحصیلیمونا ی 5 سالهعلی و قلشمونا و مهسا

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان جون
22 شهریور 93 23:09
سلام چه جالب عکساتون، پَ رادوین جون هندیه............ خخخخخخخخخخخخخ ایشالله که همیشه موفق باشین عزیزم