خلاصه ی داستان مامان و بابا وقتی که تو نبودی
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچکس نبود دختری بود به اسم مونا
که برا کاراموزی قرار شد بره یه شرکت داروسازی و همچنین پسری بود
به اسم علی که مدیر مالی اون شرکت بود.
خلا ا ا صه این دوتا همدیگرو دیدن و با اجرای تمام مراسم سنتی بعد
از یکسال و نیم کمتر قصه ی عشقشونو شروع کردن. علی از همون روز
اول قصد ادامه ی تحصیل بود و مونا غصه ی دوری از خانوادهاش رو
داشت
و بالاخره بعد از چند سال این دو عازم کشورغریب شدن (کشور
هفتادو دو ملت).البته اول
مونا رفت و بعد از دو ماه علی.
این دوتا سه سال تو هند موندن. مونا بدخلق و غمگین بود ولی علی
تلاش میکرد تا اونو از این حال خارج کنهحالا یا با فرستادنش به ایران و یا با
مسافرتهای داخل کشور البته اگر جفتشون بیکار بودن.
سرانجام این دوره ی تحصیلشون تموم شد و با کلی خاطره های تلخ
و شیرین و اشنا شدن با دوستای خوب ایرانی و خارجی به ایران برگشتن
البته با یه مهمون کوچولو تو دل مونا.
اینم چند تا عکس از این قصه و همچنین دوران بچگی :